آیت‌الله اصفهانی و ماجرای تشرف عالم یمنی به محضر امام زمان(عج)

آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانى در سال ۱۲۸۴ قمری در یکى از روستاهاى اصفهان به دنیا آمد، وی پس از گذراندن دروس ابتدایى در زادگاهش، به حوزه اصفهان رفت و در نهایت تنگدستى به فراگیرى علوم دینى و تدریس همّت گماشت، در ۲۴ سالگى راهى نجف شد و از محضر میرزاى شیرازى، میرزا حبیب‌الله رشتى، محمد کاظم یزدى و آخوند خراسانى و … بهره‌مند شد.

۱۰ سال آخر حیات ایشان، هم‌زمان با مرجعیت عامه و زعامت دینى شیعیان بود، از مهم‌ترین آثار این عالم دینی «وسیلة النجاة» و «انیس المقلدین» است، همچنین آیات عظام سید محسن حکیم، سید محمد هادى میلانى، سید محمود شاهرودى، سردار کابلى، علامه طباطبایى، سید عبدالله شیرازى، میرزا هاشم آملى و … از جمله شاگردان آیت‌الله اصفهانی هستند.


ادامه نوشته

آقا هر هفته به ما سر میزنند...«داستان دیدار امام زمان(عج) با یک حمال»

مرحوم خوانساری عالم بزرگ اصفهان می‌گفت:
یک حمّالی در بازار اصفهان بود از کنار من رد میشدبه ما سلام می‌داد.
به خودم گفتم خب بالاخره ما هم یک مرید پیدا کردیم، حالا حمّال بازار هست ولی عیب ندارد.
گفت: کم کم علاقه مند شدیم. بعد از مدتی یک بار ایستاد گفت آقا میشه من یک وقتی کاری داشته باشم مزاحمتون بشم؟
شما برای ما انجام میدید؟
مرحوم خوانساری گفتند بله. چشم

یک روز ظهر برگشتم خانه دیدم همسرم گفت: یک آقای امد به خانه ما و گفت این آدرس من هست. یک سر اگر عصر می‌توانند به ما بزنند.
آدرس رو نگاه کردم دیدم کنار قبرستان هست.
اومدم منزلشان دیدم یک بیقوله ای هست که اصلا خونه نیست جای زندگی نیست.
داخل رفتم دیدم افتاده و دچار بیماری سختی است.
گفتم مریض شدی؟ چرا اینطوری شدی؟ بلند شو شمارو ببرم دکتر.
گفت دکتر نمیخواد، من رفتنی هستم. فقط خواستم ازت درخواست کنم بیای، من کسی را ندارم فردا بدن من رو به خاک بسپاری.

آخر تو از کجا میدونی؟ مگر علم غیب داری که فردا از دنیا میری؟

طفره میرفت و آخرش گفت: «
آقام بهم گفته».
آقات؟ آقات کیه؟
آ
قام، صاحبم، امام زمان(عج).
مگه تو با امام زمان(عج) ارتباط داری؟
بله، آقا لطف دارند هر هفته به ما سر میزنند.
تو هر هفته با آقا ارتباط داری؟
چی شد اینطوری شدی؟ من عالم بزرگ این شهر هنوز خدمت آقا نرسیدم..
گفت ما از جوانی دل داده آقا شدیم. دستمان به قدم های آقا رسید. یک بار آقا را دیدیم. موقع خداحافظی به آقا گفتم آقا میشود تا آخر عمر شما را ببینیم و جدایی حاصل نشود؟


آقا یک نگاهی کردند و فرمودند:
قول میدی خوب باشی؟ قول میدی؟
گفتم آقا به عشق شما باشه.
من به قولم وفا کردم، آقا هم هر هفته به من سر میزند.

باغبان(تشرف خدمت امام زمان(عج))

هوا تاریک شده بود. همه‌ی افراد قافله نگران بودند. یکی گفت: حالا چه کنیم؟ اگر از مدینه و مکه بازگشتیم، جواب زن و بچه‌اش را چه دهیم؟ یکی دیگر گفت: اگر ما تند نمی‌رفتیم، سید احمد عقب نمی‌ماند. دیگری گفت: اگر سید گرفتار راهزن‌های جاده نشده باشد، حتماً تا الان گرگ‌های گرسنه حسابش را رسیده‌اند.
کاروان برای نماز صبح ایستاد. همگی وضو گرفتند و نماز را به جماعت خواندند. بعد از اتمام نماز، ناگهان صدای ناله‌ای بلند شد. چشم‌ها به سوی صاحب ناله خیره گشت. همه تعجب کرده بودند! سید احمد!؟ آن هم در این موقع که کاروان چند کیلومتر از او دور شده بود! این غیر ممکن بود! اما واقعیت داشت!
ادامه نوشته