آقا هر هفته به ما سر میزنند...«داستان دیدار امام زمان(عج) با یک حمال»

مرحوم خوانساری عالم بزرگ اصفهان می‌گفت:
یک حمّالی در بازار اصفهان بود از کنار من رد میشدبه ما سلام می‌داد.
به خودم گفتم خب بالاخره ما هم یک مرید پیدا کردیم، حالا حمّال بازار هست ولی عیب ندارد.
گفت: کم کم علاقه مند شدیم. بعد از مدتی یک بار ایستاد گفت آقا میشه من یک وقتی کاری داشته باشم مزاحمتون بشم؟
شما برای ما انجام میدید؟
مرحوم خوانساری گفتند بله. چشم

یک روز ظهر برگشتم خانه دیدم همسرم گفت: یک آقای امد به خانه ما و گفت این آدرس من هست. یک سر اگر عصر می‌توانند به ما بزنند.
آدرس رو نگاه کردم دیدم کنار قبرستان هست.
اومدم منزلشان دیدم یک بیقوله ای هست که اصلا خونه نیست جای زندگی نیست.
داخل رفتم دیدم افتاده و دچار بیماری سختی است.
گفتم مریض شدی؟ چرا اینطوری شدی؟ بلند شو شمارو ببرم دکتر.
گفت دکتر نمیخواد، من رفتنی هستم. فقط خواستم ازت درخواست کنم بیای، من کسی را ندارم فردا بدن من رو به خاک بسپاری.

آخر تو از کجا میدونی؟ مگر علم غیب داری که فردا از دنیا میری؟

طفره میرفت و آخرش گفت: «
آقام بهم گفته».
آقات؟ آقات کیه؟
آ
قام، صاحبم، امام زمان(عج).
مگه تو با امام زمان(عج) ارتباط داری؟
بله، آقا لطف دارند هر هفته به ما سر میزنند.
تو هر هفته با آقا ارتباط داری؟
چی شد اینطوری شدی؟ من عالم بزرگ این شهر هنوز خدمت آقا نرسیدم..
گفت ما از جوانی دل داده آقا شدیم. دستمان به قدم های آقا رسید. یک بار آقا را دیدیم. موقع خداحافظی به آقا گفتم آقا میشود تا آخر عمر شما را ببینیم و جدایی حاصل نشود؟


آقا یک نگاهی کردند و فرمودند:
قول میدی خوب باشی؟ قول میدی؟
گفتم آقا به عشق شما باشه.
من به قولم وفا کردم، آقا هم هر هفته به من سر میزند.

شاید یک تلنگر

بسم الله الرحمن الرحیم

ابتدای نامه‌اش را اینگونه اغاز کرد

للأخ السدید و الولّی الرشید، الشیخ المفید، أبی عبدالله محمد بن محمد بن النعمان، أدام الله اعزازه
من مستودع العهد المأخوذِ علی العباد،
اما بعد!

در نامه برایش از خوبی‌های شیخ گفت. از سختی‌های راه. از گناهان شیعیان که ازرده خاطرش ساخته.

معلوم بود گناهان شیعیانش چه کرده است....



نامه، نامه‌ی شیخ مفید بود

اگر ماهم مفید یا اندکی مفید بودیم، شاید برایمان نوشته بود.

به انتظار تصویر تو...

نامه ای به امام زمان(عج)


سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران

می‌خواهم از جور زمانه بگویم ، می‌خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده‌ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره‌ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته‌ام.

 

ادامه نوشته

دلنوشته های شهدا برای امام زمان(عج)...

دلنوشته شهدا برای امام زمان(عج)

ای مهدی صاحب‌‌الزمان (عج) اینكه نام سربازی و نوكری تو را بر ما نهاده‌اند، مایه افتخار است، ولی از اینكه نمی‌توانم آنچنان كه تو می‌خواهی باشم، روحم عذاب می‌كشد.
« شهید ابوالفضل مختاری»

ای مهدی (عج) عزیز فرمانده جبهه‌ها، ای یاور رزمندگان اسلام، به یاریمان بشتاب،و در آخرین لحظات چشمانم را به جمالت منور فرما و از خدا می‌خواهم در هنگام شهادتم، مهدی (عج) حاضر باشد، مهدی جان (عج) در لحظه شهادت سرمان را بردار و در آغوش بگذار كه ما جز دامان تو پناهی نداریم.
« شهید احمد (حمید) مهرمحمدی »

ادامه نوشته

حرف دل...

بسم رب المهدی


به نام نامی حضرت دوست ،سلام....

و سلام اسم اعظم خداست...


به راستی که دنیا خیلی تماشایی است...

خوب که نگاه کنی،می بینی در این باغ بزرگ هرکس توی قفسی زندگی میکنه!آزاده ها بسیار اندکند.

البته قفس ها نیز متفاوتند....

کوچک و بزرگ دارند،رنگی و غیر رنگی دارند،شکل های گوناگون دارند....

بعضی خودشون برای خودشون قفس می سازند،بعضی ها قفس های خودشون رو رنگ آمیزی هم میکنند،بعضی ها هم توی قفس هاشون به تفریح می روند...!

ادامه نوشته