به نام خدا

السلام علیک یا خدیجه الکبری (س)


در گوشه انزواي آن درّه غم گرفته، روزهاي در كنار محمد بودن را مرور مي‌كند.

زني كه روزي در اوج ثروت و فخر و شكوه بود و كنيزكان بي‌شماري صف در صف به دورش مي‌چرخيدند.

خديجه، آري خديجه! دختر خويلد؛ زني از ثروتمندان قريش و بازرگانان ايشان، كه مرداني را اجير مي‌كرد و آنها را با مال خويش به تجارت مي‌فرستاد.

اين روزها در شعب، همه‌چيز در كنار هم بيداد مي‌كند؛ قحطي و سوزش عطش،‌ اشك‌هاي كودكان بي‌تاب، پيرمردان بي‌رمق و چشمان بيمار ابوطالب.

به افق خيره مي‌ماند. سكوت مي‌كند؛ سكوتي كه حتي از گوهر صبر هم گران‌بهاتراست؛ از جنس خالص عشق است. او حالا ثروتمندترين زن روي زمين است؛ چرا كه گوهري چون محمد ص دارد. همه مال و مكنتش، شكوه و شهرتش، در برابر وسعت عشق محمد، آن‌قدر حقير است كه براي از دست دادنشان حتي خم به ابرو نمي‌آورد.

اين پيامبر خدا آن‌قدر فراتر از دوست داشتن است كه عشق همسري را راحت مي‌شود پيش پايش خرج كرد؛ مردي در نهايت فقر و در ملكوت عرش.


صداي بسته شدن درها مي‌آيد؛ درهايي كه يكي‌يكي بسته مي‌شوند و زناني كه ازلاي درز پنجره‌ها، دزدانه فاطمه را مي‌پايند. خديجه 65 ساله، سه سال قبل از هجرت، در ماه رمضان وفات كرد، غم از دست دادن او مصيبتي شده كه بر شانه‌هاي محمد سنگيني مي‌كند. او اميد دارد خداوند در اين روزهاي طاقت‌فرسا خيري عظيم نصيبش كند؛ «وَ لَعَلَّ الله اَنْ يَجْعَلَ في الْكُرهِ خيراً كثيراً»


فاطمه، محزون و بي‌قرار است: «پدر! مادرم كجاست؟ مادرم كجاست؟»
و جبرئيل عليه السلام ، غم‌خوار روزهاي سخت محمد نازل مي‌شود: «به فاطمه بگو خداي متعال براي مادرت در بهشت، خانه‌اي از درّ و گوهر بنا كرده كه رنج و داد و بيداد در آن نيست».

عشق! عشقي در تمام ذره‌هاي وجود، عشقي فراتر، صميمي‌تر و زيباتر از همسر بودن، حسي شبيه به قدم برداشتن روي ابرها كه در لحظه اوج مصيبت از دست دادن خديجه، محمد را در خويش فرو برده است و در كنج قبرستان ابوطالب، آسمان دلش را براي او تا پايان عمر دلگير و ابري ساخته است.