نامه اي بنوشت بر باب يزيد

ثاني ملعون بي دين و پليد

گفت اي ابن ابو سفيان سلام

در چه حالي اي امير شهر شام

يک خبر دارم برايت اي امير

از علي مرتضي شاه غدير

فاتح خيبر شده خانه نشين

حال و روزش را بيا اينجا ببين

بعد فوت آخرين مرد خدا

حمله بردم سوي بيت مرتضي

همره من عده اي شيطان پرست

عده اي ديوانه هيزم بدست

تا که ديدم درب بيت فاطمه

در دلم افتاد ترس وواهمه

خانه اي زيبا محقر با صفا

خانه دخت عزيز مصطفي

خانه اش چون خانه رب ودود

بوي عطر ياس عقلم را ربود

عاقبت آغاز کردم فتنه را

مشت بر در ميزدم حيدر بيا

در ميان آنهمه بانگ وخروش

صوت زهرا همسرش آمد به گوش

گفت اي بي دين چه ميخواهي زما

هم کلامت نيست شاه هل اتي

فاطمه از شوهرش تقدير کرد

پيش يارانم مرا تحقير کرد

قلب من از کينه ها لبريز بود

ميخ درب خانه او تيز بود

با تمام قدرت از روي حسد

ميزدم بر درب بيت او لگد

ناله جانکاه بر گوشم رسيد

حيف شد!آن صحنه را حيدر نديد

فاطمه افتاد بر روي زمين

 سينه اش مجروح شد از ضرب کين ...


آجرک الله یا صاحب الزمان